جدول جو
جدول جو

معنی دس گردان - جستجوی لغت در جدول جو

دس گردان
پولی که برای مدتی کوتاه قرض گرفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل گران
تصویر دل گران
ملول، آزرده، رنجیده، دل تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست گردان
تصویر دست گردان
عمل دست به دست کردن و دست به دست گرداندن، کنایه از چیزی از کسی به عاریت گرفتن و پس دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
گم گشته، آواره، در به در، بی خانمان، سرگشته، حیران، گیج، واله، مستهام، هامی، کالیو، خلاوه، پکر، آسیون، کالیوه رنگ، گیج و گنگ، کالیوه، گیج و ویج، آسمند
فرهنگ فارسی عمید
(پُ لِ گَ)
پل متحرک
لغت نامه دهخدا
(دَ جِ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری مشهد و 3هزارگزی جنوب باختری کشفرود، با 306 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
خواجه جمال الدین، وزارت بایدوخان بن غای بن هولاکوخان مغول (مقتول 690 هجری قمری) داشت. (تاریخ گزیده ص 602)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
منسوب به دستگردان. رجوع به دستگردان شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گِ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان. واقع در 8/5هزارگزی باختری اردستان. دارای 110 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ یَ)
تاس بین. (فرهنگ نظام). رجوع به تاس بین شود
لغت نامه دهخدا
(خوا/ خا دَ / دِ)
حوض و کاسه و مانند آن که لبهای مایل به شیب داشته باشد.
- لب گردان کردن حوض، پر کردن حوض از آب چنانکه از سرش بگذرد. (آنندراج) :
فرش در ایوان جنت بلکه در راه افکنید
حوض کوثر را لبالب بلکه لب گردان کنید.
سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حبلرود بخش فیروز کوه شهرستان دماوند. واقع در32هزارگزی فیروزکوه. آب آن از حبلرود تأمین می شود. سکنۀ آن 269 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در شمال طبس واقع و حدود آن بشرح زیر است: از خاور به دهستان اصفهک، از باختر به کویر لوت، شمال به دهستان کریت و یخاب و از جنوب به دهستان ده محمد. آب آن از قنوات تأمین می شود. این دهستان از 25 آبادی تشکیل شده و در حدود 4382 تن جمعیت دارد. بزرگترین ده آن میان آباد است با 239 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ)
دهی از دهستان اشیان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 19 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و 2 هزارگزی راه شوسۀ شهرکرد به اصفهان واقع است. جلگه و معتدل است و 2595 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان کرباسبافی و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
کاسه و مانند آن که دارای لبه هایی مایل بشیب داشته باشد، یا لب گردان کردن حوض. پر کردن آن از آب چنانکه از سرش بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاس گردان
تصویر تاس گردان
تاس بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو گردان
تصویر رو گردان
اعراض کننده، نافرمان سرکش مخالف یاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگردان
تصویر دستگردان
عمل دست به دست گرداندن، چیزی که بعاریت گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل گران
تصویر دل گران
دلتنگ، ملول، ناراضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس گردن
تصویر پس گردن
پشت گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
سراسیمه، حیران، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب گردان
تصویر لب گردان
((~. گَ))
کاسه و مانند آن که دارای لبه هایی مایل به شیب داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
((~. گَ))
سرگشته، آواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگردان
تصویر دستگردان
((دَ. گَ))
چیزی که به عاریت گیرند
فرهنگ فارسی معین
طاس گیر، رمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
Errant, Wanderer, Wandering
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ملاقه بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
آبگردان، از وسایل آشپزخانه از جنس مس یا روی و فلزات دیگر.، آبگردان، از وسایل آشپزانه از جنس مس یا روی و فلزات دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
заблудший , странник , блуждающий , спотыкаясь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
umherirrend, Wanderer, wandernd, stolpernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
заблукалий , мандрівник , блукаючий , спотикаючись
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
błądzący, wędrowiec, potykając się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
漂泊的 , 流浪者 , 跌跌撞撞地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errante, vagabundo, de maneira tropeçando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
errante, vagabondo, inciampando
دیکشنری فارسی به ایتالیایی